یادت هست آن روز
در خیابان فریاد می زدی
صدایت گویی می لرزید
و دست و پاهایت
یادت هست
وقتی صدایی بلند آمد
چگونه اشک می ریختیم
یادت هست
مثل کودکان کوچک
می دویدیم و بازی می کردیم
یادم هست
که ایستادی و فریاد مرگ بر سر دادی
و در آغوش کشیدی مرا و
بر زخمهایم مرهم گذاشتی